تاحالا شده انقدرتو پاهات احساس خستگی کنی که نتونی راه بری؟ تاحالاشده فکرکنی که یه سایه همیشه دنبالتِ وخیلی بترسی ازاون سایه؟ تاحالا شده یه نفررو خیلی قبول داشته باشی و بهش اعتماد کنی ولی بعد بفهمی اشتباه کردی؟ تاحالا شده متهم باشی و تودادگاه بدون حضورتو حکم صادربشه ونتونی ازخودت دفاع کنی؟ تاحالا شده نزدیک ترین رفیقت تو رو بفروشه؟ تاحالا شده بفهمی که همه به خاطرمنافع شخصی خودشون باتو رفیق بودن؟ تاحالا شده فقط دروغ بشنوی؟ تاحالا شده نتونی دوست و دشمنت رو تشخیص بدی؟ تاحالا شده نتونی به هیچ کس اعتماد کنی؟ تاحالا شده همه این مشکلات باهم براتون اتفاق افتاده باشه؟! تاحالا شده … وخیلی تاحالا شده های دیگه که من نای نوشتن ندارم.اگراین اتفاقات بالا برای شما نیوفتاده که برید خداتون رو شکرکنیدویه جور رفتارکنیدکه اصلا نیوفته،چون واقعا آدم رو داغون می کنه … ولی اگه براتون اتفاق افتاده یه درس عبرت بزرگ بگیرید،وتوبرخورد با زندگی،افراد،دوستان و دشمنان یه تجدید نظرکلی کنید; هیچ موقع درمورد افراد دوروبرتون سریع تصمیم گیری نکنید. هیچ موقع اون افرادی رو که خیلی باشما رفیق هستن وخیلی هوای شما رودارن رو رفیق واقعی تلقی نکنین. هیچ موقع به کسی که درست و حسابی نمی شناسید،همه چی رو نگید. همیشه یه خط قرمزی برای بیان مشکلاتتون با دیگران داشته باشین،نیازی نیست که خیلی ازمسایل شمارو کسی بدونه. همیشه اینو به خاطرداشته باشین : «وقتی شمایه راز رو برای یه نفرتعریف می کنین،دیگه نباید انتظارداشته باشین اون رازباشه!» هرموقع همچین اتفاقی براتون افتاد مثل عکس بالا برید یکی دوساعت زیر بارون فریاد بزنید،انقدرفریاد بزنید تاکاملا تخلیه بشیدوبعدش یه زندگی جدید … ««منتظربودم نگاهش رواز صورتم برگردونه، تا بتونم آب دهنم رو قورت بدم.حتی این کارکوچک هم برای من مشکل شده بود … یعنی دلیلش چی بود؟»»
نظرات شما عزیزان:
اگه دوس داشتي يه سر به وب منم بزن نظر يادت نره
قربوست،باي
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |